چیزی که عوض داره گله نداره!!!
 
کلبه فراقط!!!
شنبه 18 شهريور 1391برچسب:, :: 1:34 قبل از ظهر ::  نويسنده : عرفان       

جريانات رخت‌خوابي اصولاً از جذاب‌ترين موضوعات در زندگيه بشريه. يك جورايي هم در دنيا اينطوري شده كه اصولاً آقايون بايد دنبال اين مسائل بدوبدو كنن و خانم‌ها هم ازش به عنوان اسلحه‌اي مرگبار عليه آقايون استفاده‌كنن. به هر حال اين جريان واقعيتيه كه هر روز در كنار هر آدمي اتفاق مي‌افته. اين داستان پايين رو از جايي خوندم و خيلي خنديدم گفتم ترجمه كنم شما هم بخونين. البته كه انگليسيش خندا‌دار تره ولي به هر حالا اين ورژن هم مطلب رو مي‌رسونه.

و اما داستان:

يك شب كه من و همسرم توي رختواب مشغول ناز و نوازش بوديم. در حالي كه احتمال وقوع هر حادثه ای  هر لحظه بيشتر و بيشتر مي‌شد يك دفعه خانم برگشت و به من گفت: "من حوصله‌اش رو ندارم فقط مي‌خوام كه بغلم كني."

بهش گفتم اخه چراااا؟

و خانم اون جوابي رو كه هر مردي رو به در و ديوار مي‌كوبونه بهم داد:

 تو اصلاً به احساسات من به عنوان يك زن توجه نداري و فقط به فكر رابطه‌ي فيزيكي ما هستي!

و بعد در پاسخ به چشم‌هاي من كه از حدقه داشت در مي‌اومد اضافه كرد:

تو چرا نمي‌توني من رو بخاطر خودم دوست داشته باشي نه براي چيزي كه توي رختواب بين من و تو اتفاق مي‌افته؟

خوب واضح و مبرهن بود كه اون شب ديگه هيچ حادثه‌اي رخ نمي‌ده. براي همين من هم با افسردگي خوابيدم و فقط غصه خوردم که چرا در مورد من این فکر رو میکنه...

فرداي اون شب ترجيح دادم كه مرخصي بگيرم و يك كمي وقتم رو باهاش بگذرونم. با هم رفتيم بيرون و توي يك رستوران شيك ناهار خورديم. بعدش رفتيم توي يك بوتيك بزرگ و مشغول خريد شديم.

خانم چندين دست لباس گرون قيمت رو امتحان كرد و چون نمي‌تونست تصميم بگيره من بهش گفتم كه بهتره همه رو برداره. بعدش براي اينكه ست تكميل بشه توي قسمت كفش‌ها براي هر دست لباس يك جفت هم كفش انتخاب كرديم. در نهايت هم توي قسمت جواهرات يك جفت گوشواره‌اي الماس.

حضورتون عرض كنم كه خانمم  از خوشحالي داشت ذوق مرگ مي‌شد. حتي فكر كنم سعي كرد من رو امتحان كنه. چون ازم خواست براش يك مچ‌بند تنيس بخرم، با وجود اينكه حتي يك بار هم راكت تنيس رو دستش نگرفته‌بود. نمي‌تونست باور كنه وقتي در جواب درخواستش گفتم: "برشدار عزيزم."

خانمم در اوج لذت از تمام اين خريد‌ها دست آخر برگشت و بهم گفت: "عزيزم فكر كنم همين‌ها کافیه. بيا بريم حساب كنيم."

در همين لحظه بود كه من بهش گفتم: "نه عزيزم من حالش رو ندارم."

با چشماي بيرون زده و فك افتاده گفت:"چي؟"

بهش گفتم عزيزم من مي‌خوام كه تو فقط كمي اين چيزا رو بغل كني. تو به وضعيت اقتصاديه من به عنوان يك مرد هيچ توجهي نداري و فقط همين كه من برات چيزي بخرم برات مهمه."

و موقعي كه توي چشماش مي‌خوندم كه همين الاناست كه بياد و منو بكشه اضافه كردم: "چرا نمي‌توني من رو بخاطر خودم دوست داشته‌باشي نه بخاطر چيزايي كه برات مي‌خرم؟"

خوب امشب هم توي اتاق‌خواب هيچ اتفاقي نمي‌افته ولی  فقط دلم خنك شده كه فهميده "هرچي عوض داره گله نداره."

 



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:







 
درباره وبلاگ

سلام.خوش اومدین .برای داشتن وبلاگی بهتر به انتقادات و پیشنهادات شما دوستان عزیز احتیاج دارم.چنانچه مطلبی دارین به اسم خودتون و در بخش خاصی در وبلاگ ثبت میشه
موضوعات
آخرین مطالب
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان کلبه فراغط و آدرس erfanak618.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





نويسندگان